رفتن به دکتر و آزمایشگاه و خون دادن تاریخی آبتین جان
روز پنج شنبه صبح 19/10/92 چون تعطیلیم بود تصمیم گرفتم ببرمت دکتر آخه خسته شدم ازبس هی تب آوردی و تبت قطع شد و دوباره تب آوردی دیگه نمی دونستم باید چیکار کنم خسته شدم از بس التماست کردم که غذا بخور و تو نخوردی اگه از7 صبح تا 7شب بهت غذا به زور نمی دادیم طلب غذا نمی کردی ازبس لاغر شدی تموم استخونات زده بیرون و چشمات گود افتاده بمیرم برات ترسیدم از کربلا که اومدیم عفونتی چیزی گرفته باشی که اینطوری شدی بنابراین با هم رفتیم دکتر چون نوبت از قبل گرفته بودم زود نوبتمون شد و تو گفتی چقدر زود شد مامان !!!!!!!! گفتم آره مامان زود شد ...
نویسنده :
مامان
20:33