محمدآبتین محمدآبتین ، تا این لحظه: 14 سال و 4 روز سن داره

تنها بهانه برای زندگی

رفتن به دکتر و آزمایشگاه و خون دادن تاریخی آبتین جان

روز پنج شنبه صبح 19/10/92 چون تعطیلیم بود تصمیم گرفتم ببرمت دکتر   آخه خسته شدم  ازبس هی تب آوردی و تبت قطع شد و دوباره تب آوردی دیگه نمی دونستم باید چیکار کنم خسته شدم از بس التماست کردم که غذا بخور و تو نخوردی اگه از7 صبح تا 7شب بهت غذا به زور نمی دادیم طلب غذا نمی کردی ازبس لاغر شدی تموم استخونات زده بیرون و چشمات گود افتاده بمیرم برات ترسیدم از کربلا که اومدیم عفونتی چیزی گرفته باشی که اینطوری شدی بنابراین با هم رفتیم دکتر چون نوبت از قبل گرفته بودم زود نوبتمون شد و تو گفتی چقدر زود شد مامان !!!!!!!! گفتم آره مامان زود شد ...
25 دی 1392

نوشتن اعداد یک تا ده

ماجرا شب چهارشنبه مورخ    18/10/9 2   اتفاق افتاد و از این قرار بود ... من و بابا سخت درگیر تماشای تلویزیون بودیم توی جعبه های سک سک که به خرید یکیش راضی نیستی و بعضی وقتها باید دوتا بخریم چند روزقبل از چهارشنبه  یه کتاب دراومد که حاوی تصاویری بود برای رنگ  امیزی  و آ موزش اعداد تعداد تصاویر نشون دهنده اعداد نوشته شده در زیرشون بود  القصه چند دفعه اومدی پیش من و گفتی مامان قصه شو بگو منم برات از خودم من درآوردی قصه به ازای هر صفحه ایش در می آوردم و می گفتم  چون در اصل کتاب آموزش اعداد بود نه کتاب قصه همینطور که قصه شو ...
25 دی 1392

ما از کربلا اومدیم

بالاخره موفق شدم که بیام و وبلاگت رو آپ کنم آخه این مدت یا مهمون  داشتیم یا درگیر مریضی تو و مامان جون بودم که هنوز از سرمایی که  از کربلا خوردین تا حالا درگیر هستید و خوب نمی شید فقط بگم که چهارشنبه هفته گذشته ٢٧/٩/٩٢صبح ساعت ٤ رسیدیم شهر خودمون اونجا روز دوم کوفی ها کیف پولمو زدن و همه ی پول سفرمون به اضافه  کارتهای عابر بانک من و بابا که متعلق به چند بانک بود همراه با عابر بانک مسکن تو  و کارت ملیم که  توی کیفم بود همه از دست رفت خدا بگم این کوفی هارو چیکار کنه که هنوز دست   از بدی هاشون برنداشتن اینا همونای بودن که امام علی رو ٢...
5 دی 1392
1